خردی هنوز و کودکی، ای نازنین، برنا نه ای


جورت نمی گیرم گنه، کز نیک و بد دانا نه ای

هر سو که زیبا بگذرد، در دل همی بار آورد


زیباییت جان می برد، یا آفتی، زیبا نه ای

رخسار جان پرور ترا، شکلی ز جان خوشتر ترا


بیهوده هر کس مر ترا جان می نخواند تا نه ای

آشوب عقل گمرهی بر نیکوان شاهنشهی


نی نی که خورشید و مهی، پروین نه ای، جوزا نه ای

سروی چنین یا سوسنی یا از گل تر خرمنی


یعنی تو پهلوی منی، یارب تویی این یا نه ای

رویی چو گل شسته به خوی و آلوده لبها را به می


دل ها به گردت پی به پی می بینمت، تنها نه ای

بد عهدی و نامهربان، گه دل دهی گاهی زبان


من با توام باری به جان، گر تو ز دل با ما نه ای

شوخی مکن زینها مگو کت نیست با ما آرزو


من بنده ام آنجا که تو، لیکن تویی کاینجا نه ای

دیشب کشیدم از کمین زنجیر زلف عنبرین


چشم تو گفت از خشم و کین خسرو مگر دیوانه ای